سلام. من دختری 22 ساله هستم. به شدت افسرده و ناراحت و عصبی شدم. داستان به 2 سال پیش بر میگرده که زندگیم سرتاسر شادی و درس و تفریح و دانشگاه و خانواده و دوستام بودن. تا اینکه با پسری اشنا شدم که به خاطر تصادف شنوایی گوش هاش رو از دست داده بود. بسیار افسرده بود و شکسته. چون کسی بود که دوستان زیادی داشت و علاوه بر اون پول و مال و منال زیادی داشت که همش خرج دوا درمون و تصادفش شده بود. خلاصه که از بالا به زمین افتاده بود. و به خاطر این که شنواییش رو از دست داده بود همه تنهاش گذاشته بودن. اما من با روحیه ی خوبی که داشتم بسیار بهش کمک کردم. تنها دوست و همدمش من شده بودم. تشویقش میکردم به زندگی ادامه بده و ... و تو این 2 سال از زمین بلندش کردم. خودش بهم میگه که به خاطر این تا اخره عمر مدیونتم. با 9 میلیون سرمایه با من دوست شد. تو این 2 سال به قدری کمکش کردم چه مالی و چه معنوی که راه افتاد و دوباره سری تو سر ها دراورد. طوری که الان هم تو بازار اهن حسابداری میکنه. هم ساختمون سازی انجام میده هم خرید و فروش ماشین. تو این مدت پیگیر دکتر گوش هم بودیم که متوجه شدیم 40 درصد شنوایی یکی از گوش هاش برگشته. بطوری که با تلفن دست و پا شکسته صحبت میکنیم. بسیار پسره دست و دل بازی برای منه.از همون اول. بطوری که مورد توجه مادرم هم قرار گرفت. اون تو این 2 سال خیلی برای من خرج کرد. بهترین لباس ها و مدل گوشی های جدید و میلیونی. بهترین رستورانها و جاهای تفریحی. حتی یک ماشین هم خرید که من باهاش هر جا میخواستم میرفتم و میومدم. برای رفاه من از رفاه خودش میزد و ..پسره فوق العاده زرنگ و باهوشیه. بسیار دوست داشتنی. تمامی دوستاش روش حساب میکنن. مثل اچار فرانسه حلال همه ی مشکلاته. به قول دوست صمیمیش مهره ی مار داره. .. اینارو نوشتم تا با خصوصیات اخلاقیش اشنا شید. حالا شرح حال من. تو این 2 سال که واسه بلند شدنش از رو زمین تلاش کردم خودم روز به روز افسرده تر میشدمو ناراحت. یعنی اون از با من بودن کم کم جون گرفت اما خودم شدم مثل خودش. عصبی و کم حوصله و بد اخلاق. اینقدر اعصابم داغون شد که آسم عصبی گرفتم و قلبم هم مشکل پیدا کرد که زیر نظر فوق تخصص بهتر شدم. تو این مدت من عاشقش شدم اما میترسم که این حس وابستگی باشه. از روز اول بهم گفت که تو منو به زندگی بر گردوندی من واسه ازدواج میخوامت و کارایی برات میکنم که همه تو حسرتش باشن. و واقعا هم همین بود . تمام دوستام تو کف کارایی که واسم میکرد میموندن. و تعجب میکردن که چطور یک پسر این کارارو میکنه. من خودم دختری هستم که خانواده ی با ابرو و خوبی دارم. وضع مالی مون هم خوبه و خودم هم خواستگار زیاد دارم و چهره ی خوبی دارم. اما از یک طرف دلم با این پسره و از طرفی هم موقعیت های خیلی خوب دارم. ولی هیچ کدومشون مثل این پسر دست و پا ندارن و فس فسو هستن. من عاشق زرنگی ها و دست و دل بازی و ریسک پذیری این پسرم. با وجود کم شنواییش همه دنبال اینن که بهش برسن . و تعجب از این دارن که چطور به همه جا میرسه. هیچ کس رو جاش نمیتونم تحمل کنم. اون هم همینا. حتی 1 بار باهاش تموم کردم که اقدام به خودکشی کرد . خانواده ش نجاتش دادن . و تهدیدم کردن کا تقصیر منه و .... میخوام بدونم ایا این درسته که من از روی این حسی که دارم باهاش ازدواج کنم ؟ یا اینا همش وابستگیه و بعدا زندگیم خراب میشه؟ مشکل اون که سنگین میشنوه ایا باعث میشه که نتونیم زندگی کنیم ؟ دکتر ها میگن تا 70 درصد شنواییش بر میگرده. اما شاید 5 یا 6 سال طول بکشه.